معنی کشاله کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کشاله کردن

لغت نامه دهخدا

کشاله کردن

تصویری از کشاله کردن — تصویر کشاله کردن

فرهنگ لغت هوشیار

کشاله کردن

تصویری از کشاله کردن — تصویر کشاله کردن

فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشانه کردن — تصویر نشانه کردن

نشانه کردن

هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مچاله کردن — تصویر مچاله کردن

مچاله کردن

فشردن و در هم مالیدن و له کردن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از کرانه کردن — تصویر کرانه کردن

کرانه کردن

به پایان رساندن، کنایه از منحرف شدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از کلافه کردن — تصویر کلافه کردن

کلافه کردن

کنایه از کسی را مانند کلاف سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته ساختن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از کرانه کردن — تصویر کرانه کردن

کرانه کردن

دوری کردن، دست کشیدن: (... از ظلم و جور و بیداد کرانه کردیم میخواهیم که این کار بر نهج قاعده دین و قانون اسلام بفرمان خلیفه باشد) (سلجوقنامه ظهیری)، گوشه گرفتن عزلت گزیدن

فرهنگ لغت هوشیار

نشانه کردن

هدف (تیر و غیره) قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. (گلستان. قر. 50)

فرهنگ لغت هوشیار

مشغله کردن

تلاج کردن داد و فریاد کردن داد و فریاد کردن قال و قیل کردن شلوغ کردن: و اگر کس صواب و خطای آن باز نمودی در خشم شدی و مشغله کردی و دشنام دادی

فرهنگ لغت هوشیار

مچاله کردن

فشرده و مالیده و له و لورده کردن، خرد و خمیر کردن: فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت

فرهنگ لغت هوشیار

گشاده کردن

گشاینده گشاده گشایش) باز کردن گشودن افتتاح: هر آن کاری که شد دشوار آسانی زتو جوید هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی (سنائی)، خلاص کردن رها کردن: گفت: این چه حرامزاده قوم اند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته، جاری کردن، روان ساختن: اشک حسرت از فواره دیده بگشاد، تصرف کردن فتح کردن: و ملکی بود از رومیان بشهر انطاکیه آن ملک بحصار شد و شاپور آن حصار را بگشاد و آن ملک را بگرفت، شاد کردن: دو چشم سیر نگردد همی زدیدن او دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین. (فرخی)، جدا کردن منفصل کردن: من نیز مکافات شما باز نمایم اندام شما یک بیک از هم بگشایم. (منوچهری)، حل کردن (مشکلی) : کسری عاجز گشت بزرجمهر را بیرون آورد و از او فریاد جست و عذر ها خواست و بزرجمهر آن را (شکل شطرنج را) بگشاد و گفت، روان کردن (شکم و مانند آن) اطلاق: اگر می بندند شکم بر میاید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میاید، زایل کردن رفع کردن: دارو ها که سده و زکام بگشاید، بهم زدن: این دوستی چنان موکد گردد که زمانه را گشاد آن هیچ تاثیر نماند، رها کردن (تیر و مانند آن) افکندن: بهرام تیر بگشاد و به پشت شیر زد، آشکار کردنظاهر ساختن: گشادن راز، گشوده شدن، بر طرف شدن بیکسو رفتن (چنانکه ابر) : میغ بگشاد دگر باره بیفروخت جهان روزی آمد که توان داد ازان روز نشان. (فرخی)، راست شدن درست شدن: گفت بدان شهریار که همه کار از خدای تعالی گشاید، زایل شدن رفع شدن: شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید، حاصل شدن نتیجه دادن: چون آن مور نازگل و نیاز بلبل مشاهده میکرد بزبان حال میگفت: از این قیل و قال چه گشاید ک، جدا شدن منفصل گردیدن: لکن کار صورت (مقابل ماده) کاریست بجهد و کوشش و مایه ها بالطبع از یکدیگر گشادن و گریز میخواهند، قطع رابطه کردن گسستن: چون بادگری من بگشایم تو ببندی ور بادگری هیچ ببندم بگشایی. (منوچهری)، انجلا پس از کسوف و خسوف

گشاینده گشاده گشایش) باز کردن گشودن افتتاح: هر آن کاری که شد دشوار آسانی زتو جوید هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی (سنائی)، خلاص کردن رها کردن: گفت: این چه حرامزاده قوم اند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته، جاری کردن، روان ساختن: اشک حسرت از فواره دیده بگشاد، تصرف کردن فتح کردن: و ملکی بود از رومیان بشهر انطاکیه آن ملک بحصار شد و شاپور آن حصار را بگشاد و آن ملک را بگرفت، شاد کردن: دو چشم سیر نگردد همی زدیدن او دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین. (فرخی)، جدا کردن منفصل کردن: من نیز مکافات شما باز نمایم اندام شما یک بیک از هم بگشایم. (منوچهری)، حل کردن (مشکلی) : کسری عاجز گشت بزرجمهر را بیرون آورد و از او فریاد جست و عذر ها خواست و بزرجمهر آن را (شکل شطرنج را) بگشاد و گفت، روان کردن (شکم و مانند آن) اطلاق: اگر می بندند شکم بر میاید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میاید، زایل کردن رفع کردن: دارو ها که سده و زکام بگشاید، بهم زدن: این دوستی چنان موکد گردد که زمانه را گشاد آن هیچ تاثیر نماند، رها کردن (تیر و مانند آن) افکندن: بهرام تیر بگشاد و به پشت شیر زد، آشکار کردنظاهر ساختن: گشادن راز، گشوده شدن، بر طرف شدن بیکسو رفتن (چنانکه ابر) : میغ بگشاد دگر باره بیفروخت جهان روزی آمد که توان داد ازان روز نشان. (فرخی)، راست شدن درست شدن: گفت بدان شهریار که همه کار از خدای تعالی گشاید، زایل شدن رفع شدن: شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید، حاصل شدن نتیجه دادن: چون آن مور نازگل و نیاز بلبل مشاهده میکرد بزبان حال میگفت: از این قیل و قال چه گشاید ک، جدا شدن منفصل گردیدن: لکن کار صورت (مقابل ماده) کاریست بجهد و کوشش و مایه ها بالطبع از یکدیگر گشادن و گریز میخواهند، قطع رابطه کردن گسستن: چون بادگری من بگشایم تو ببندی ور بادگری هیچ ببندم بگشایی. (منوچهری)، انجلا پس از کسوف و خسوف

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کفاره کردن — تصویر کفاره کردن

کفاره کردن

انجام دادن عملی که بدان گناهان پاک شود

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کشاکش کردن — تصویر کشاکش کردن

کشاکش کردن

کشمکش کردن، کشیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کلافه کردن — تصویر کلافه کردن

کلافه کردن

مانند کلافه سر در گم کردن گیج کردن: (از بس حرف زد مرا کلافه کرد)، سخت ناراحت کردن: (گرما کلافه اش کرده بود)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کلاسه کردن — تصویر کلاسه کردن

کلاسه کردن

سامان دادن رده بندی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کرایه کردن — تصویر کرایه کردن

کرایه کردن

سلاک کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اشکله کردن — تصویر اشکله کردن

اشکله کردن

گذاشتن اشکله لای انگشتان متهم وفشار دادن تا بجرم خود اقرار کند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پیاله کردن — تصویر پیاله کردن

پیاله کردن

مردن در گذشتن خاصه در گذشتن پیر یا مراد

فرهنگ لغت هوشیار

ازاله کردن

بیرون راندن دور کردن پاک کردن دور کردن زایل کردن راندن قلع کردن دفع کردن بیرون بردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

اشارت کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از احاله کردن — تصویر احاله کردن

احاله کردن

واگذاشتن ارجاع کردن واگذاشتن حواله دادن حوالت کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از چماله کردن — تصویر چماله کردن

چماله کردن

در هم مالیدن چیزهایی از قبیل پارچه، لباس، کاغذ و غیره

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اقاله کردن — تصویر اقاله کردن

اقاله کردن

به هم زدن ویزاندن بر انگیختن بیع فسخ کردن بیع و شری

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از حواله کردن — تصویر حواله کردن

حواله کردن

چک کردن حواله دادن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مشغله کردن — تصویر مشغله کردن

مشغله کردن

((~. کَ دَ))

هیاهو کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

Hint, Point, Allude, Imply, Refer

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

намекать , подразумевать , указывать , ссылаться

دیکشنری فارسی به روسی

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

anspielen, andeuten, implizieren, zeigen, sich beziehen

دیکشنری فارسی به آلمانی

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

натякати , означати , вказувати , посилатися

دیکشنری فارسی به اوکراینی

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

nawiązywać, insynuować, sugerować, wskazywać, odnosić się

دیکشنری فارسی به لهستانی

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

暗示 , 指向 , 提到

دیکشنری فارسی به چینی

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

aludir, insinuar, implicar, apontar, referir

دیکشنری فارسی به پرتغالی

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

alludere, insinuare, implicare, indicare, fare riferimento

دیکشنری فارسی به ایتالیایی

تصویری از اشاره کردن — تصویر اشاره کردن

اشاره کردن

aludir, insinuar, implicar, señalar, referir

دیکشنری فارسی به اسپانیایی